ترجمه

 امام در كوفه بر منبر سخن مى‏گفت. در سخن او عبارتى بود كه اشعث بر آن اعتراض كرد و گفت: يا امير المؤمنين اين كه گفتى به زيان توست نه به سود تو. امام تيز در او نگريست و گفت: تو چه دانى، كه چه چيز به سود من است و چه چيز به زيان من. لعنت خدا بر تو باد و لعنت لعنت‏كنندگان. اى كه خود و پدرت همواره دروغى چند به هم مى‏بافته‏ايد. اى منافق فرزند كافر. به خدا سوگند، كه يك بار در زمان كافريت به اسارت افتاده‏اى و يك بار در زمان مسلمانيت، و در هر بار نه توانگريت تو را از بند اسارت رهانيد و نه جاه و منزلتت. مردى كه شمشيرهاى كين را بر قوم خود رهنمون شود و مرگ را بر سر آنان راند، سزاوار است، كه خويشاوندانش دشمن دارند و بيگانگان از شر او ايمن ننشينند. من مى‏گويم: «عبارت مردى كه شمشير كين را بر قوم خود رهنمون شود» اشارت است به ماجراى اشعث با خالد بن وليد در يمامه. اشعث قوم خود را بفريفت و بر آنها مكر كرد و خالد از آنان كشتار بسيار كرد. از آن پس، قوم اشعث او را «عرف النّار» مى‏ناميدند و اين نام را به كسى دهند كه بر آنها غدر كرده باشد.

  «اللغة»

خفض اليه بصره-  سر فرو افكند-  حائك-  بافنده-  حاك-  حوكا-  حياكة-  فدا-  آنچه اسير فديه مى‏دهد براى خلاصى از اسارت، اسر-  يأسر-  اسرا-  اسارا-  بستم و اسير كردم وى را، ساق-  يسوق-  سوقا-  فهو-  سائق، الحتف-  الموت، لحرىّ-  سزاوار-  تحرّى-  راى صواب جستن، مقت- : يمقت-  مقتا-  دشمن گرفتن-  امن-  يأمن-  امنا-  امانا

«الاعراب»

ما-  استفهاميّه-  ما علىّ-  موصوله-  و-  ما-  لى-  ايضا موصوله است لى-  لام حرف جرّ-  داخل شده به-  ياء متكلّم-  همچنين-  علىّ و جمله متعلّق به-  يدريك-  كاف مفعول اوّل-  ما علىّ-  ما لى-  مفعول دوّم-  عليك-  خبر مقدّم-  لعنة اللّه-  مبتداء-  لعنة اللّاعنين-  مبتداء ثانى حائك-  خبر مبتداء محذوف-  تقديرش-  انت-  حائك، و ابن حائك صفت است-  همچنين است منافق بن كافر، محتمل است-  حائك-  منادى باشد بتقدير-  فعل-  تقديرش-  اذمّ حائك بن حائك-  مثل-  و امرته حمّالة الحطب-  اى اذمّ حمّالة الحطب

«المعنى»

ما يدريك ما علىّ و مالى-  چه مى‏دانى-  چه دانا كرد تو را-  تا در يابى آنچه بر ضرر من است و آنچه بر سود و نفع من است، عليك لعنة اللّه و لعنة اللّاعنين-  بر تو باد لعنت خداوند و لعنت لعنت كنندگان، حائك بن حائك-  اى بافنده-  پسر بافنده، منافق بن كافر-  منافق كه گفتارت موافق قلبت نيست و پسر كافرى و اللّه لقد اسرك الكفر مرّة-  قسم بخدا تو را اسير نموده يك مرتبه در حال كافرى بدست كفّار، و الاسلام اخرى-  و اسير نموده تو را اهل اسلام بار ديگر،

فما فداك منهما مالك و لا حسبك، فديه نداده در هر دو مرتبه اسارتت مال و حسب تو، انّ امرء دلّ على قومه السّيف و قاد اليهم الحتف لحرىّ ان يمقته الأقرب و لا يأمنه الأبعد، همانا مرديكه دلالت كند قوم خودش را بسوى شمشير و براند ايشان را بسوى مرگ سزاوارتر است باين كه نزديكان دشمنش بدارند، و دوران از شرّش ايمن نباشند، رضى قدّه-  گفته: كه او-  اسير شده يك مرتبه در كفر و يك مرتبه در اسلام-  امّا قوله دلّ على قومه السيّف-  اراده نموده حديث اشعث را با خالد بن وليد در (يمامه) كه قوم خود را فريفته و مكر نموده بايشان تا اين كه خالد ايشان را بشمشير كشيده، پس از اين واقعه قومش او را (عرف النار) مى‏گويند و آن-  عرف النّار-  اسم است به غدّار

 

 

اسناد معنی الفاظ

 1- شرح‏ نهج‏البلاغه(مدرس‏ وحيد)، ج 3 ، صفحه‏ ى 67                       

 2 - شرح‏ نهج‏البلاغه(مدرس‏ وحيد)، ج 3 ، صفحه‏ ى 66

3 - شرح‏ نهج‏البلاغه(مدرس‏ وحيد)، ج 3 ، صفحه‏ ى 65

4 - شرح‏ نهج‏البلاغه(مدرس‏ وحيد)، ج 3 ، صفحه‏ ى 67

5 - ترجمه‏ نهج‏ البلاغه (آيتى) ، صفحه ‏ى 69